غربتی نجار می شود

بقیه داستان اوس عباسو بعدا" می گم.

توی پست گزارش روزانه، گفتم که چوب خریدیم برای دکوراسیون داخلی دوتا خونه ای داریم می سازیم. صدای تجهیزات نجاری خیلی بلنده و من خودمو آماده می کردم چند روزی سردرد داشته باشم.

دیروز چون مدرسه ها تعطیل بود، بچه دارهای ساختمون بچه هاشونو آورده بودند سر کار. یعنی پسر دکتر چوبکی (آیدین)و نوه صاجب ملکمون(آرمان) هم سر کار بودند و چون کار عادیمون زیاد بود این بندگان خدا رو هم کشیدیم به کار. خودم هم از یک ساعتی بعد از شروع به کار رفتم پایین با بقیه کار کردم. به خاطر اینکه بابام گفت اگر می خوای سردرد نگیری برو با دستگاهها کار کن تا صداش برات صدای خارجی نباشه.


 

 

خلاصه دیروز یه عالمه آدم داشتند چوب می بریدند و رنده می کردند. هی چوب جا به جا می کردیم، هی برج درست می کردیم هی گونی گونی خاک اره درست می کردیم می فرستادیم بیرون. چون گرد و خاک زیاده همگی لباس کار بلند و روسری می بندیم. چون کلاه همه سرو نمی پوشونه. آخی این پسر کوچولو ها خیلی دیروز کار کردند، نتیجه شو موقع نهار دیدم که اندازه یه آدم بزرگ غذا خوردند و یک ساعت هم خوابیدند توی اون سر و صدا!!!!!!!!!!!!!!!!

مهندس م.ط عزیز اگر می خوای پسرو بفرست کارگری، دیگه بدون بحث و گفت و گو خودش می خوابه.

چیزی که دیروز برای من مشکل ساز شده بود این بود که با دستکش و ماسک (ماسک نه ماکس) و لباسهایی که پوشیده بودم، گرمم بود و با وجود سرمای محیط باز داشتم از حرارت می پختم. با این وجود آب دماغم مدام روون بود. طبق معمول که باید از کارشناسش پرسید از عرشیا پرسیدم این جور موقع ها چه کار می کنید من خیلی با دماغم درگیرم. اونم گفت خوب بکش بالا، رودر بایسی نداری با خودت که. راستش من یکساعتی بود این کارو می کردم ولی دیگه خسته شده بودم. بعدش آب دماغمو مالیدم به پشت دستکشم ولی دیدم جواب نمی ده. پشت روپوش کار کشیدم، نه نمی شد. هر پنج دقیقه باید ماسکمو بر می داشتم تازه در اون بین هم نمی تونستم خوب نفس بکشم. دیدم باید از تجربیات دیداریم استفاده کنم، نگید اَه، با دستکش دماغمو گرفتم و انداختم توی خاک اره ها. آخییییییییییییییییییییی راحت شدم، هیچ کس هم نه توجهی کرد، نه اَه و اوهی کرد. نگید چرا نرفتم دستشویی. کلی باید لباس دربیارم برای دستشویی رفتن تازه آب هم سرد بود دستمال هم توی اون خاک و خل از کجای دلم میاوردم. نتیجه اینکه مشکلم حل شد.

بعد از ظهر که چایی می خوردیم بقیه هم اعتراف کردند که همین کارو کرده اند!!!!!!!!!!!!!!!

ولی من اعتراف نکردم چون من کسی هستم که اگر ببینم بچه ها ته چایی شونو توی کارگاه بریزند، 10 هزار تومن ازشون کم می کنم به عنوان جریمه. دیگه نمی شد بگم خودم، خلافم خیلی سنگینه!!!!

امروز هم دکتر چوبکی پدر و دکتر چوبکی پسر با هم اومدند سرکار. یه ذره که به دکتر چوبکی دقت می کردیم می دیدیم یه سمت صورتش ریشهاش بلندتر از یه سمت دیگرشه. آخرش تعریف کرد که شب که خونه می روند. دکتر چوبکی از زور خستگی داشته متلاشی می شده و آیدین به باباش پیشنهاد می ده باباشو حموم کنه(ببینید بچه اینجور جاها به درد می خوره). خلاصه دکتر چوبکی در کمال آرامش و عین سلطان سلیمان می شینه و آیدین دلاک باشی، پدرشو حموم می کنه و ریششو می زنه. خوب چون خیلی سابقه نداره در ریش زدن، نتیجه کارش همین شده که ما امروز دیدیم.

راستی آیدین خیلی از من خوشش نمیاد چون ملاحظه شو نمی کنم و همون اول ورودش یه برگه مقررات گذاشتم جلوش که بخون و امضا کن که رعایت می کنی. فکر کرد شوخی می کنم و چون دکتر چوبکی هم حمایتش نکرد خورد توی ذوقش. انتظار نداشت باباش اینقدر آدم فروش باشه. امروز هم بهش گفتم چایی بریز، برگشت گفت مگه من نوکرتم، منم گفتم دیروز که غذای تورو من گرم کردم مگه من نوکر تو بودم؟ یالا چایی بریز. بیچاره داره وارد سنین تین ایجری می شه و یه ذره سختشه!!!

خوب می خواست نیاد کارگاه!!!!!!!! اینجا مثل وبلاگ من حکمفرمایی می کنم.


شانس بیارید من کاره ای نشم وگرنه از بی جنبه ای من بدبخت می شید.

نظرات 11 + ارسال نظر
رها پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 10:16 http://khoshbakhtkhan.blogfa.com

یعنی بعد که داشتید خاک اره ها رو گونی میزدید کلی هم فین توش بوده؟؟؟
پ.ن: بیچاره بچه! چه مقرراتی هستی!!!

فکر کنم.
اوفففففففففففف. یه لیست دارم از مقررات، تکون بخوری شامل حالت میشه.

رها پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 10:17 http://khoshbakhtkhan.blogfa.com

اینجا دموکراسیه؟؟؟؟؟؟
نظارت نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من الان هول شدم نمی دونم چی کار کنم!

همین دیگه همیشه نظارت لازم دارید.

م؛ط پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 10:44

سلام عزیزم؛خسته نباشی؛آره باید بفرستمش کارگری بلکه خسته بشه؛صبح تا شب از این ور خونه به اونور میدوه خسته نمیشه آخر شب باید یه بازی حسابی باهاش بکنیم که دیگه وسط بازی از حال بره بخوابه؛ حالا خودت کجایی؟

دارم خاک اره جمع می کنم! تا به حال دو تا خاور شده. فرستادیم مرکز پرورش اسب کلاک.

تکتم (دکتر آشپز) پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 11:24 http://drashpaz2.persianblog.ir/

فکر کنم خود غربتی روهم کردن تو گونی گذاشتن دم در! غربتیییییییییییییییییییییییییییییییییی!!!

آره والا

طهارت پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 11:39

حالا باکتری های سرماخوردگی روی چوب ها، قابل پاک شدن هستند؟ یعنی می شود چوبها را بعداً شست؟

سوال دوم: اگر بعدها در این خانه چوبها نجس شوند مثلاً آن خانه تعداد زیادی بچه داشته باشند و مکرراً چوبها نجس شوند امکان شستشوی مداوم و مکرر چوبها وجود دارد؟

والا من خودم به شخصه روی چوبها فین نکردم. روی خاک اره فین کردم.
بله چوب قابل شستن است. در مورد سایر مسایل شزعی نمی تونم جوابی بدم چون به پیش ساخته سازی ربطی ندارد و در تخصص مجموعه ما نیست.

بنفشه پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 20:47

اه اه چندش! فین مینداختی تو خاک اره؟!!! مگه چقدر دماغت آب داشت آخه؟!!!!! ایییییش!
در عوض خاک اره ها خوب جمع میشد به خاطر حالت چسبندگیش!
چقدر بدی تو؟! طفلک بچه ها! خوب شد عروس خونوادمون نشدی!!
دماغو!

فکر کن یه شاخه از زاینده رود کشیده بودند توی کله من.

بنفشه پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 20:50

حالا راستی تو هم اواخر عمرت رو بایستی بری تو کار کشاورزی و درختکاری؟!! هستیم درخدمتتون! هم رشته میشیم پس!

درختامون مریض بشن میاریم پیش شما آمپولشون بزنید.

فاطمه جمعه 6 دی 1392 ساعت 19:31

منم خیلی مقرراتیم.
نظرمم درمورد بچه ها مثل شماست.

شاید پدرتون نظامی بوده رونظم وکلاس شما تاثیرداشته

نظم، شاید ولی کلاس چی هست؟

من شنبه 7 دی 1392 ساعت 09:31 http://fsdkk.blogfa.com

با اینکه حالمو با اون فین فینت بهم زدی ولی خیلی باحالی

فین نبود، آبشار بود، آنجل بود نه، نیاگارا بود.

فاطمه سه‌شنبه 10 دی 1392 ساعت 12:15

به پرستیژ کلاس هم می گویند

هرچی شما بگید.

مریم جمعه 20 دی 1392 ساعت 10:30 http://TORANJ1144.BLOGFA.COM

اولین باره اومدم وبلاگت.خیلی عالییییی

ممنون آبجی خانم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد