گزارش جلسه

به سمع و نظر شما باید برسونم که جلسه ام با دوست قدیمی، عالییییییییییییییییییی بود.

خوب خیلی خیلی که نه ولی خوب بود.

 

 


قرار ما چهارشنبه بود و جز روزایی بود که این آقای دوست توی دفتر تهران بود و هماهنگ کرد بتونیم همدیگرو ببینیم و درباره طرحی که بهش پیشنهاد داده بودم و در واقع اصلا" نمی دونست چیه صحبت کنیم.

این آقای دوست آدم بسیار کار درست و باسوادیه و معمولا" من در مقابلش در حال تلمذ هستم. از اوناست که با یه نگاه به مجموعه تا ته قضیه رو می فهمه. در عین حال که خیلی باهوش و باسواده، به دلیل درگیری با کار حرفه ای، یه چشم برزخی پیدا کرده که نمی شه جلوش ملق بازی درآورد و چیزی که نیستی رو نشون داد.

بنده خدا از صبح هی تماس گرفت که کی جلسه بذاریم و من چون می خواستم تخته گوشت آماده باشه و دستگاه درگیر بود، هی زمان جلسه رو عقب می انداختم. تا اینکه دیگه ساعت 4 با بدبختی تخته گوشتو بهم دادند و برای شرینک پلاستیکش باز 20 دقیقه معطل شدم و خودم کم کم می فهمیدم که دارم سردرد می گیرم. از اونجاییکه خیلی پر رو هستم، زنگ زدم که تا ساعت 5 می رسم و رفتم.

فکر می کردم، جلسه دوستانه است و قراره با هم پشت سر بقیه حرف بزنیم که دیدم یا ابالفضل، 2 تا مدیر دیگه هم توی جلسه هستند و باید طرحی که دارمو معرفی کنم. دیگه دیدم سرم داره منفجر می شه ولی کوتاه نیومدم. داشتند بمبارونم می کردند با سوالاشون. از شانسم لپ تاپمو برده بودم که بتونم عدد، رقم هارو نشون بدم. وگرنه من آدمی نیستم که بدون ورق و حساب و کتاب برم توی جلسه. چون انتظار داشتم خودش دوستانه جلسه رو اداره کنه و احیانا" راهنمایی کنه، چیزی با خودم نبرده بودم. دیگه نزدیکای شش و نیم بود که رسیدم به اوج سردرد و وسط جلسه رفتم، شکوفه زدم. وقتی برگشتم، سه تایی مثل طفلان مسلم، ساکت، مظلوم نشسته بودند. جیکشون درنمیومد. خودم هم ترسیدم که چی شده، چرا اینا این شکلی شدند. پرسیدم صدام میومد، گفتند: آره. از خجالتش بگذریم. هر چهارتایی، خجالت کشیدیم. اینا می گفتند که ما می دیدیم، یه ذره کند شدی و هی دست به پیشونیت می کشی، فکر کردیم مدل تفکرته یا اینکه تیک داری، فکر نمی کردیم حالت بده. اینا حالا مهربون شده بودند و کار به آب قندو اینا کشیده شد و نمی دونستند که من اوج سردردو رد کردم و از این به بعد حالم خوب می شه.

خلاصه، دیگه سوالات فروکش کرد و تازه موتور من گرم شده بود و یه lecture می دادم در مورد طرحم و اینا سه تایی ساکت نشسته بودند. یک ساعتی یه کله حرف زدم که یکیشون صداش دراومد که بذار ما هم بریم شکوفه بزنیم حالمون بیاد سرجاش.

از خجالت اتفاقی که افتاد و عصبانیت اینکه یکیشون بهم گفت چاق شدم بگذریم. کلا" طرحم با تصویب هر سه تاشون تایید شد و قرار شد sponsor بشن!!!!!!!!!!!!!!

دودورو دودو،دودورو دودو، دودورو دودو

البته یه شرط گذاشتند که خودمون باید بعد از انجام کار فیزیکی اونجارو اداره کنیم که خوب من از اولش قصدم این بود ولی  نگفتم تا به عنوان یه امتیاز ازشون بگیرم.

خیلی حال داد، خیلی.


نظرات 25 + ارسال نظر
م؛ط شنبه 30 آذر 1392 ساعت 11:26

آفرین عزیزم؛موفق باشی؛ مهندس مکانیک یا یه آدم خلاق خواستی خبرم کن؛ الان دارم از کنجکاوی که طرح چیه خفه میشم ؛ راستی برای پسری یه ویلای پیش ساخته خریدیم عکسشو میفرستم برات

م؛ط شنبه 30 آذر 1392 ساعت 12:17

چرا میخندی؛ خوب براش خریدیم کلی هم باهاش حال میکنه

چی بگم؟

رها شنبه 30 آذر 1392 ساعت 12:26 http://khoshbakhtkhan.blogfa.com

احسنت
پ.ن1: من الانه فهمیدم این مدل سر درد تو همونه که باباجان ما مدتهاست باهاش درگیره! خییییییییییلی بده! آخرش هم همیشه با یه شکوفه کامل میشه
پ.ن2: اون تیکه ی تلمذش خیییییییلی باحال بود

م؛ط شنبه 30 آذر 1392 ساعت 12:42

هیچی نگو بخند

باوشه، عکسارو فرستادم.

م؛ط شنبه 30 آذر 1392 ساعت 12:56

دیدم عزیزم؛ممنون؛ من هم عکسهای ویلا رو فرستادم

اولش دیدم که نوشتی سقفش سفاله، بعد که عکسو دیدم، کلی خندیدم. باحال بود

م؛ط شنبه 30 آذر 1392 ساعت 13:30

میگم روز شنبه ای چقدر بازار کساده هیچ کس نمیاد نظر بده بهت تبریک بگه من هم که دل رحم؛ عزیزم باز هم بهت تبریک میگم واقعا تو باعث افتخار ما مهندسین هستی

همه دارند کار می کنند تا آخر هفته بپیچونند بیان ولایت شما.
بیشتر دعا کن بتونم کارمو جای دیگه هم تصویب کنم. قضیه سرمایه گذارش حل شد ولی بقیه اش که با ادارات دولتی سر و کار داره با خودمه. اونا هم از وقتی طرح تصویب جاهای دولتی رو داشته باشه پول می دن.

بشدت دیرم شد. پستت رو عصر می خونم. تا ساعت 5 خداحافظ
فقط پست جدید منو بخون در مورد اعتقاد به روحه که گفتی

باوشه

م؛ط شنبه 30 آذر 1392 ساعت 13:48

کدوم ولایت؟ولایت خودم یا ولایت آقای همسرجان؟ویلای پسرم رو اجاره میدم شبی 250 هرکی میخواد اعلام آمادگی کنه؛ ولی به نظرم اینجا نیاین هوا خیلی سرد شده همش هم ابره روی کوه یه عالمه برفه

من نمی دونم کجایین شما، منظورم کلا" البرز شمالی بود. گرونه آبجی خانم.
ما که اینجا برده پولیم از جامون تکون نمی خوریم.

پدرام شنبه 30 آذر 1392 ساعت 13:48

ایضا،این آقای دوست باسواد و فرهیخته و .... خواننده وبلگتون هستند
یک پاراگراف از فضایل و دانش ایشان تعریف کردید
اون هم شمایی که بجز خودتون از کسی تعریف نمی کنید
بسوززززززززززه پدر این پوووووووووول

نه، فکر نکنم اینقدر سرش خلوت باشه. از کسایی که قدیم منو می شناختند فقط دو نفر اینجارو می خونند. یکی همکلاسی دانشگاهم، یکی اون همکلاسیم توی دبیرستان که باهاش آش می ریختیم تو سر و کله بچه ها.
الان ریموت دارم پاچشو می خارونم تا ببینم چی میشه.

پدرام شنبه 30 آذر 1392 ساعت 14:00

جدا از این شوخی ها ، این یک متن کاملا رسمی ست

واقعا تبریک میگم و آرزوی موفقیت میکنم
تلاشتون قابل تحسینه


پ.ن: لطفا این کامنت رو تایید نکنید
ریا میشه

نمی تونم برادر من، یکی بلاخره از من تعریف کرد. می خوام این کامنتو به دکتر چوبکی نشون بدم حسودیش بشه.

م؛ط شنبه 30 آذر 1392 ساعت 14:04

واقعا که به این قدر زود یادت رفت که من مرکز نشین استان آبا و اجدادیت هستم؟همسر جان البرز شمالی؛ ما هم ساکن نزدیک اونجایی که چند وقت پیش کانکس آوردین؛خوب حالا متن رو خودت رمزگشایی کن توی دلت بروز هم نده

فَمِستَم
بعدم ما کانکس نیاوردیم، یونیت خونه پیش ساخته بود، سه بار تکرار کن
یونیت خونه پیش ساخته
یونیت خونه پیش ساخته
یونیت خونه پیش ساخته

پدرام شنبه 30 آذر 1392 ساعت 14:06

بدجنس

م؛ط شنبه 30 آذر 1392 ساعت 14:26

یونیت خونه پیش ساخته؛ یونیت خونه پیش ساخته؛ یونیت خونه پیش ساخته؛ اجازه ما یه کم هم ازتون تعریف کنیم:تعریف تعریف تعریف؛ به به؛ به به


آیکن خرکیف شدن

م؛ط شنبه 30 آذر 1392 ساعت 16:33

نخیر امروز حسابی بازار کساده

ملت دارند به اقتصاد مملکت کمک می کنند، شما چشم نداری ببینی؟؟؟

م؛ط شنبه 30 آذر 1392 ساعت 17:15

چشم که دارم میبینم؛امشب همه مهمون دارند دستشون بنده خرید شب چله است؛راستی داخل ویلای پسرم رو دیدی پر از ابزار و وسایله برای خودش حسابی فنی شده

عوضش ما داریم چوب رنده می کنیم!
آره والا، حیف قانون کار اجازه نمی ده وگرنه استخدامش می کردیم وردست دکتر چوبکی باشه.

م؛ط شنبه 30 آذر 1392 ساعت 17:35

فقط عشقه چکشه حالا یه عکس کامل از همه وسایلش میفرستم برات؛من هم برای همین گفتم که بزرگتر شد کارش جور باشه ویلا هم که داره زود زنش بدیم


آره والا، یه پدر زن پولدار پیدا کن. هیچی پدر زن پولدار نمی شه.

ببینم اون دانشجوی بی ادب که برای من کامنت میذاره رو تو نمیشناسی؟ حس می کنم یه کم کامنتاتون تو یه خطه!!!
الان تلافی اون متلک به کیک نازنینم رو در میارم.

نه والا. من اینقدر صریح حرف نمی زنم. از طرف دیگه سن و سالم برای این قبیل بازیا زیاده.
خوب چی کار کنم، رنگش جالب نبود به نظرم.

حالا بیا آشتی کنیم
بیا ببین رنگ کیک جدیدمو دوس داری؟

باوشه، آشتی. در ضمن کی دعوا کردیم؟

وقتی تو به کیک من گفتی تفی! لنجه نکن جویده همون معنی تفی رو میده!!!!

پست مربوطه الان اومد بالا! من اصلا هم به روح اعتقاد ندارم

نه منظورم دقیقا" جویده بود، مثل آدامس کوبیده
میام الان

پدرام شنبه 30 آذر 1392 ساعت 19:00

خانم دکتر این دندون پزشکهارو باید رعایتشون بکنی
آخه این بنده های خدا تنها کسی های هستن که نونشون رو از تو دهان مردم درمیارن

مهندس جــان این تخته گوشت، روی چوبش روکش داشت؟

میگن بالاترین نرخ خودکشی توی جامعه مال دندون پزشکهاست.

نه، یه پلاستیک کشیدم روش برای اینکه آشغال روش نشینه ولی برای مصرف باید برش دارند.

بنفشه شنبه 30 آذر 1392 ساعت 20:55

نمیدونم چرا جدیداً از محل کار واسه وبلاگت و فقط واسه وبلاگ شما نمیتونم کامنت بذارم!!!!!! عجیبه!
داستان شکوفه چیه؟!!!!
اون تحته گوشته چه زشت بود!
اینم مونده بود تو گلوم بذار بگم:
پوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووولدار

کار از ما بهترونه!
در توضیح المسایل بهش میگن "قی" بچه ها هم می گن " بالا آوردن"
خودت زشتی
این قضیه پولو از کجا آوردی؟

بنفشه یکشنبه 1 دی 1392 ساعت 14:33

همین که هی پول پارو میکنی و حقوق چندرغازمو هی به رخم میکشی دیگه؟!!!!!

ای بابا، اگر یه بار اجاره کارگاه بدی می فهمی که داری یکماه کار می کنی برای صاحب ملک

مهتاب یکشنبه 1 دی 1392 ساعت 20:46

آقا تبریک می گم!موفق باشید. تخته گوشت رو به دوستتون دادید بقیه شاکی نشدن!

مرسی.
جلوی بقیه نبود که. توی پارکینگ موقع خداحافظی تقدیم کردم.

منا دوشنبه 2 دی 1392 ساعت 21:31

congratulations
خدا رو شکر که سر دردتون خوب شد،بازم خدارو شکر که برای کفشها اتفاقی نیافتاد
خوب باشید.


دست شما درد نکنه. اون دفعه خودش نمی ذاشت برم گلاب به روتون، دست من نبود که.
همینطور شما.

تکتم (دکتر آشپز) سه‌شنبه 3 دی 1392 ساعت 11:48 http://drashpaz2.persianblog.ir/

سلام
شهرزاد جباریان فوت شد. اسمشو سرچ کن تا یادت بیاد کیه؟!

دیروز دکتر چوبکی بهم گفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد