روزی که خر شدم

این پست یه پست اخلاقی، بخونید عبرت بگیرید!


غربتی یه دختر عمو داره که نوه اول خانواده پدری حساب میشه و چون اولین نوه بود هرکاری کرد بقیه هم اداشو درآوردند. یکیش این بود که درسخون بود و داروسازی خوند و برای خودش خانم دکتر شد و البته زود هم ازدواج کرد و از اونجا که درس خوندن برای باقی فامیل غربتی اینا سخت بود تا همینجا اداشو درآوردیم و بقیشو گفتیم ما نیستیم.

خلاصه بعد از سالها اینور اونور کار کردن این دختر عموی ما توی خیابان سپه غربی بعد از تقاطع جیحون، یه داروخانه زد (این تبلیغه، برید دواهاتونو -بلا به دور- از اونجا بخرید). طبق معمول که مادر غربتی دنبال مناسبات فامیلیه رفت دیدن دختر عمو با چشم روشنی و از این حرفا و محل دقیق داروخانه و ساعتهای کارو فهمید.

  

خلاصه ما قول دادیم که بعد از این دواهامونو از غیرفامیل نخریم. از اونجاییکه غربتی فکرهاشم غربتی واره، روز اول ناشناس رفتم داروخانه و دیدم چی کم داره. به نظرم اومد استندی که روش بروشور تبلیغاتی بذاره نداره و اومدم به دکتر چوبکی گفتم که براش بسازه که برای چشم روشنی ببرم.

اون روز که برای بازدید رفته بودم از یه خانم جا افتاده ای که اونجا بود آمار خانم دکترو گرفتم که کی میاد چون می خواستم استند رو به صورت سورپرایز ببرم. کلا" برخورد خانمه زیاد چنگی به دل نمی زد، منم با دیده اغماض به قضیه نگاه کردم.

بعد از اینکه استند آماده شد، زدم زیر بغلم و حدودای عصر رفتم داروخانه. خوب با لباس کار رفته بودم و خیلی مرتب نبودم.

بازم کلاهم افتاد پیش خانمه و ازش خواستم به خانم دکتر بگه من باهاش کار دارم. اونم جواب داد که خانم دکتر نیست و از اون حرفا، اگر نسخه دارم بدم دست خودش. من هم هی می گفتم نه می خوام خودشو ببینم، سوال دارم. از اون انکار، از من اصرار که یه دفه با حالت قهر پاشد رفت و زیر لب گفت هر خری میاد معلوم نیست چه گهی می خواد بخوره باید بره سراغ دکتر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

من داشتم از عصبانیت منفجر می شدم ولی کظم غیظ کردم تا بعد. خلاصه دختر عمو اومد و جیغ و داد و از این لوس بازیا که مبارک باشه، چه می کنی؟ چقدر خوشحالمو! بلاخره کار خودتو شروع کردی و از این حرفا و می دیدم که رنگ خانمه پرید.

دخترعمو ما رو به خانمه معرفی کرد که غربتی بی کله فامیله و از اولش کارهای عجیب غریبو اون انجام می داد، مثلا" کی با لباس کار می ره مهمونی که این اومده و منم چشم روشنیو دادم و کلی ذوق کرد که بلاخره یکی یه چیز به درد بخور براش آورده و خانمه هی می گفت آره دیروز هم اومد اینجارو با قدم متر کرد من فکر کردم مهندسیه برای خودش و باید با دید غیر مشتری یا مریض بهش نگاه کنم و منم در جوابش بدون مقدمه گفتم برای همینه که من می گم خر خودتی!

یه دفه دخترعموم با تعجب به من نگاه کرد که چته؟ منم با خونسردی لبخند زدم تا یه جمله دیگه بگه من جواب کلمه بعدی رو بدم.

خانمه اومد صلح کنه که اینجا ملت میان به بهانه خانم دکتر و سوال، از خانم دکتر پول می خوان من باید مراقب این مسایل باشم که منم با پستی جواب دادم : منم برداشت کردم کارتون جوریه که با این مسایل برخورد می کنید برای همینه که شما گه اضافه می خورید، اگر به اندازه بخورید مشکل سلامتی هم پیدا نمی کنید که خانمه رفت و منم لبخندم داشت لبهامو جر می داد و دختر عموم با چشمای گشاد و دهن باز ما دو تارو نگاه می کرد. تیر خلاصو زدم که بهش بگو با مریضات مدلی که توی خونه صحبت می کنه صحبت نکنه. مردم از خوشیشون نمیان داروخانه. حتی اگر برای گدایی بیان می تونید بیرونشون کنید ولی بهشون فحش ندید!!!!!!!!!!!!!!!!!

کار قبلی من در مورد خدمات دهی مستقیم با مشتری هایی بود که مشکلی با محصول شرکت ما داشتند و می فهمم چه مسایلی برای هر دو طرف پیش میاد و یاد گرفتم چه جوری موضوع رو مدیریت کنم.

قرار شد یه سری جزوه به دخترعمو بدم تا بتونه موضوع رو توی داروخانه کنترل کنه و با احساس سرافرازی از داروخانه اومدم بیرون.

نظرات 15 + ارسال نظر
پدرام شنبه 2 آذر 1392 ساعت 12:20

من که تسلیمم
لازم نبود به این شدت اولتیماتوم بدید


از طرف عامل سابق صورتی

آسمانه شنبه 2 آذر 1392 ساعت 12:27 http://asemaneh2007.blogfa.com

من موندم اون لحظه چطوری خودتونو نگه داشتید تا سر فرصت حالشو بگیرین
ولی عجب بی ادب بوده ها

غربتی معروفه به کینه ای بودن و در عین حال صبور بودن برای جواب دادن. توی فامیل یا همکارها می دونند که اگر بلافاصله جوابی دریافت نکنند باید منتظر جواب بدی باشند!!!
فکر کردید اسم غربتی رو بیخودی رو خودم گذاشتم.

ققنوس شنبه 2 آذر 1392 ساعت 13:05

یادم باشه باهات شوخی نکنم. غربتی جان.
بد جواب آدم را می دی. اعصاب و مصاب هم که لا خیر
هر چند ما مثل اون خانم اینقدر بی‌تربیت نیستیم به خدا.

شوخی بی شوخی. آره والا

سلام حسود!
تا الان درگیر یه نامه به زبون کفار بودم که باید مینوشتم. الانم میخوام برم نهار. عصر میام میخونمت.
فقط الان این کامنتو نوشتم چون تا من برگردم مطب تو رفتی خونه

الان در حال نیاسودن هستم، دستم بنده نمی تونم جواب بدم!

بهار(spring) شنبه 2 آذر 1392 ساعت 16:29

چه جالب خونه پدر بزرگ من اونجاست و ما زیاد خرید میکنیم از دختر عموتون !!!
این بار برم بگم با خانم دکتر کار دارم؟؟بگم آشنای غربتی ام ؟؟!!!!

مگر اینکه بخواید مادر فولاد زره شمارو هم عین من کیسه بکشه.
اسم داروخانه دکتر طهوریه به اسم آقای همسر دختر عمو، خوب اونم داروسازه.

ایول ! حال کردم! خوب حالشو جا اوردی بیتربیت رو!!!!

آفرین به خودم با این همه ادبی که دارم

asghari شنبه 2 آذر 1392 ساعت 19:53

وای...خیلی عالی...گفتم که منم دارم تمرین میکنم که حرف تو حلقم نمونه و مدیون خودم بشم
یه ماجرای مشابه بهار امسال واسم اتفاق افتاد. هنوزم دارم خودمو سرزنش میکنم که چرا سکوت کردم.

می خوای قرار بذار دوتایی بریم بهش فحش بدیم؟

baran شنبه 2 آذر 1392 ساعت 20:45

دوس داشتم پستاتو

مرسی

بنفشه یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 11:14

اوووووووووووووووووف عجــــــــــــب! خوب روت شدا! هرچند اونم حقش بود
باید یه سر برم داروخانهه ببینم اون خانومه رو پیداش میکنم!

لنگ و قطیفه اتو هم ببر چون با لیف و سنگ پا وایساده آدمو کیسه بکشه!

asghari یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 13:52

نه بابا کار از فحش بیشتر بود. حقش بود بزنمش. یه سری آمپول بیوتین و بپانتین گرفته بودم دونه ای 10 تومن.رفتم درمانگاه دانشگاه. بعد 10 دقیقه خانومه اومد و گفت برو آماده شو بیام بزنم. هیچی آقا ما رفتیم آمپولو گذاشتیم رو پبشخون آماده شدیم و دراز کشیدیم. یه 10 دقیقه گذشت خانومه نیومد پاشدیم کشیدیم بالا رفتیم گفتیم خب چرا نمیای؟ دیدیم بافتنی دست گرفته نشسته داره میبافه. گفت الان میام. تو این فاصله یه خانوم دیگه هم اومد رو تخت بغلی دراز کشید. حالشم بد بود. بعد 10 دقیقه دیگه خانومه اومد. داشت سرنگو آماده میکرد که پرسید ریزش مو داری گفتم بله. بعد یه کم دیدم گفت خب پاشو...فکر کن آمپول منو به اون یکی خانومه زده بود!!! اون خانوم داشت قبض روح میشد که وای چی بهش زدن. پرستاره خیلی ریلکس جواب داد آمپول تقویتی بوده چیزی نیست! شما باید پول آمپول این خانومو بهش بدی!!! دیدم اگه بیشتر بمونم قطعا میزنم لهش میکنم. صحنه رو ترک کردم. 20 هزار تومن پول 2تا آمپول+هزینه تزریقات+نیم ساعت وقت نازنین من+اعصاب نداشته من ...شد توش. همین

از قدیم گفتن باید ساندویچو جای شلوغ خورد. آمپول رو هم جای شلوغ زد.

بهار(spring) یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 14:48 http://serentipiti_kona.mihanblog.com

الان به طور ِ نامحسوس پز ِ داماد ِ عموتو دادی
به نه نه فولاد زره میگم من از دوستان ِ جیگرم ، جیگـــــــــــــــر

اصلا" چه فایده داره، دختر دکتر بهش دادیم عینه پنجه آفتاب. اونوقت اسم خودشو گذاشته روی داروخانه، اونوقت دختر عموی من باید صبح تا شب اونجا باشه. اینجا کم کاری دخترعمو رو می رسونه ولی بدیش اینه که خود دخترعمو راضیه! نمی دونم زنها کی می خوان از اسمشون در جامعه استفاده کنند؟

بهار(spring) یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 19:30 http://serentipiti_kona.mihanblog.com

دختر عموتون یه ساعت بیاد پیش ِ من ، آنچنان راه کار های ِ فمینیستی بهش یاد بدم که کیف کنید !

مشکل اینه که خیلی چیزهای معیوب در لفاف دین پیچیده شده و حتی تحصیل کرده های ما هم اونو قبول کردن

مینا دوشنبه 4 آذر 1392 ساعت 11:48

من یه وقتایی اینقد از اسم فامیلم استفاده میکنم که همسرمم به فامیلی من صدا میکنن. فکر کنم من از اونور بوم افتادم

نخیر کار درست رو شما می کنید. هر کسی ماهیت و نام خودشو داره. نمی شه که آدم در جامعه باشه ولی از اسم خودش استفاده نکنه، که چی؟
اگر از آزار اجتماعی می ترسه که خوب نیاد بیرون، شترسواری دولا دولا نمی شه.

مینا دوشنبه 4 آذر 1392 ساعت 11:59

آفرین خوشم اومد.

دلی سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 17:33 http://aghooshane.blogfa.com

آی خندیدم، بد جواب دادین اما منم خدمت این خانمه رسیدم قبلا فک کردم فقط من باهاش سر ناسازگاری دارم

جدا"؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد